گفتگو با پریسا جبارپور فرزند حسن جبارپور از پیشکسوتان و مفاخر ارومیه(بخش اول)
از ۱۲ سالگی وارد بازار شدند، تحصیلاتشان سیکل است و جزو شاگردهای درس خوان مدرسه بود و بلافاصله پس از اتمام تحصیل وارد بازار شدند.
به گزارش پایگاه خبری جهان طلا (گلدنیوز)، سومین فرزند استاد حسن جبارپور، دانش آموخته مهندسی معماری با تخصص طراحی داخلی، بیش از هر چیز شناخت دقیق و واضحی از خلقیات و منش پدر و زندگی و زمانه استاد به ما می دهد.
بیان خاطرات حسن جبارپور از زبان او با انسجام در تلویحات تاریخی و ریزبینی در نکات زندگی روزمره ادوار گذشته، بیش از هر چیز، رساندن مخاطب به "دوران طلایی" و روزگاری است که همه ما به دنبال شناخت عیان تر آنیم.
فرزندان حسن جبارپور، هر چند به مانند پدرِ باپشتکارشان، راه طلا و گوهرسنگها را در پیش نگرفتند، اما و در این میان، پریسا جبارپور با مطالعه شاخه "طراحی" و گرفتن نسیمی از جذابیتهای حرفه گرانسنگ پدرِ سختکوشش، گویی بیشتر از اطرافیان خانواده، دلبسته ادامه دادن راه و مسیری که پدر برایشان هموار کرده، است.
با او که باعث شد مرور پنج شش دهه ای از فعالیت حسن جبارپور برای خوانندگان گلدنیوز سهولت بیشتری یابد، در بخش اول گفتگو، سراغ دوران شکل گیری تا تثبیت جایگاه کاری استاد جبارپور رفتیم، تا با یادآوری گذشته های دور، ناگفته هایی از تاریخ طلا و جواهر ایران زمین ثبت و اندک اندک این پازل نامعلوم، آشکار و آشکارتر گردد.
شمافرزند چندم آقای جبارپورهستید؟
فرزند سوم هستم. پدرم حدود بیست و پنج سالگی ازدواج کرد و بعد از گذشت دو سال از ازدواجشان، خواهر بزرگم به دنیا آمد. پدرم چهار فرزند دارد شامل سه دختر و یک پسر، حمیرا خواهر بزرگم پزشک و ساکن تهران است، رویا خواهر وسطی ازدواج کرده و خانه دار است و با دو دخترش در تهران زندگی می کند و من پریسا که مجرد هستم، مهندسی معمار خوانده ام و کار طراحی داخلی انجام می دهم، بعد از من هم برادرم علیرضا به دنیا آمد که الان مشغول کار ساختمان سازی است.
نقش آفرینان هنرصنعت اصیل ایرانی/ حسن جبارپور؛ قسمت اول
پدر از چه سنی وارد بازار شدند؟
از ۱۲ سالگی وارد بازار شدند، تحصیلاتشان سیکل است و جزو شاگردهای درس خوان مدرسه بود و بلافاصله پس از اتمام تحصیل وارد بازار شدند، پدرم شش ماهه که بوده پدرش به رحمت خدا می رود. پدربزرگ پدری ام دو فرزند پسر از خود به یادگار گذاشتند عموی من یعنی برادر بزرگ پدرم دبیر مدرسه بودند و از نظر علمی در رتبه بالایی قرار داشتند.
پدرم به دلیل اینکه دایی شان آقای ترکمانی در بازار جزو زرگرهای مهم و مطرح ارومیه بود و به دلیل علاقه پدرم به زرگری و حس مسئولیت بسیار ایشان، بعد از اخذ سیکل به جای ادامه تحصیل به واسطه دایی ام وارد بازار می شوند.
ایشان تابستان ها شاگرد زرگر بودند و علاقه به کسب وکار از آنجا شروع می شود. پدرم مدتی نزد دایی شان کار می کنند و بعد از مدتی با پسر دایی شان به اختلاف نظر می خورند و پدر نزد آقای قره باغی که ایشان هم از بازاریان معروف ارومیه بودند به عنوان شاگرد کار می کنند.
ایشان در عین اینکه پیش آقای قره باغی شاگرد بودند اما چون تعداد سفارشات به آقای قره باغی زیاد بود پدرم خودش کارِ ساخت بسیاری از سفارشات را انجام می داد.
در زمان کودکی و نوجوانی شما، برای شما و خواهرها هم چیزی می ساختند؟
بله و دقیق یادم است گوشواره، النگو، دستبند و خیلی وسایل تزئینات زیبایی که به صورت ملیله کاری با طلا انجام می دادند را برای من و خواهرهایم می ساختند، یعنی طلا را به حالتی در می آوردند که انگار بافته شده است.
به بچه ها و مادر هدیه طلا می دادند، خیلی از عتیقه های بازار را برای خواهر بزرگم جمع می کرد. کارهای دست ساز ایشان در ارومیه نظیر نداشت تا جایی که تاج طلا و کمربند بسیار پهنِ کار شده برای کردهای ارومیه می ساختند.
نکته جالب اینکه چون زنان کرد ارومیه در عروسی ها رسم دارند تاج بگذارند یا کمربند طلا هدیه بدهند به پدر سفارش می دادند. پدر دوکمربند به همین مناسب در آن زمان ساخت، یکی از این دو کمربند مدتی بعد از ایران خارج و انگار به صورت قاچاق سر از اروپا در می آورد.
مدتی هم پلیس در همین رابطه از پدرم به عنوان سازنده این کمربند سوالاتی پرسیده بود. بعدها شنیدم که کمربند در یکی از موزه های اروپا (به روایتی در موزه لوور فرانسه به عنوان بزرگترین موزه اروپا) نگهداری می شود. خیلی دوست دارم یکروز به همراه پدر به آنجا برویم و ببینیم این کمربند قدیمی آنجا هست یا نه.
بیشتر از هر چیز به نظر می رسد این حرکتها برای پدر در میان اهالی شهر معروفیت می آورد؟
بله ولی مدتی بعد که وضع مادی پدرم خوب می شود کار ساخت را کنار می گذارد. بچه که بودم یادم است پدرم طلا را در خانه آب می کرد و به صورت شمش در می آورد؛ اما پس از مدتی حجم کارش زیاد شد و تصمیم گرفت از کار ساخت فاصله بگیرد و وارد کار بنکداری شود، به همین خاطر طلا را از تهران و اصفهان با هدف پخش به ارومیه و شهرهای آذربایجان غربی می آورد و تا همین چند وقت پیش تنها بنکدار ارومیه و استان آذربایجان بودند.
کارگاه و مغازه پدرتان در کدام قسمت بازار بود؟
پدرم از همان ابتدای کار در مغازه ای در راسته زرگرهای بازار تاریخی، سرپوشیده و پر قدمت ارومیه در مرکز شهر کار می کرد، ایشان همان مغازه را تا بازنشستگی داشتند و حدود ده سال است که بازنشسته شده و مغازه را به یک زرگر دیگر فروختند و آن مغازه الان هم طلا فروشی است.
محله شما در ابتدا کجا بود؟
پدر و مادرم قبل از به دنیا آمدن ما در مرکز شهر ارومیه زندگی می کردند، دوخواهرم در همان خیابان اصلی شهر خیابان شاه(امام کنونی) به دنیا آمدند و بعدها چند بار در همان خیابان جابجا شدند. خواهرهایم ابتدا در مدرسه پهلوی و سپس در مدرسه لعیا درس خواندند، مردادماه سال ۱۳۵۷ من متولد شدم ۵ ماهه بودم که خانواده از خیابان شاه به خیابان دانشگاه ارومیه می آیند و چون وضع مالی پدرم خوب شده بود خانه ای بزرگ در آن خیابان می خرند.
دو سال بعد هم برادرم به دنیا می آید. من در مدرسه نیلوفر و برادرم در مدرسه شهید قنبری و سپس مدرسه دهخدا(عمویم معاون آن مدرسه بود) درس خواندیم.
ازدواج پدر و مادر به چه صورت بود؟
پدرِ مادر من در شهرستان نقده در نزدیکی ارومیه کار می کرد، اسم ایشان محمد بود و ملقب به «محمد زرگر» معروفترین زرگر و ویترین دار نقده بود. پدرم در جوانی زمانی که پیش آقای قره باغی کار می کرد، از وقتی تصمیم گرفت با وجود نداشتن سرمایه برای خودش کار کند نزد پدر بزرگم به نقده می رود و ازایشان طلا می گیرد و برایشان طلا می سازد و به ایشان می دهد.
روزی پدرم، مادرم که دختر بزرگِ پدر بزرگم بودند را می بینند(خانواده مادرم شامل هشت دختر و یک پسر هستند) و بعد از مدتی از طریق خانواده خواستگاری می کنند و بعد هم با هم ازدواج می کنند. علت رضایت پدربزرگم به ازدواج این بوده که فکر می کرده پدرم قرار است در نقده بماند و در ساختن طلا کمکش باشد. اما پدرم بعد از ازدواج به ارومیه بازمی گردد.
نقش آفرینان هنر صنعت اصیل ایرانی/تاریخ طلا در مشهد به روایت تقی زادگان(بخش اول)
علاقمندی های پدرتان چه بود؟
به مسافرت و سینما علاقه زیادی داشتند. ایشان از همان جوانی به هنر و بخصوص سینما بسیارعلاقه مند بود. جالب است بدانید آن زمان که ارومیه سینما نداشت ایشان تا شب کار می کرد، بعد سوار اتوبوس می شد، صبح به تهران می رسید، خود را به لاله زار می رساند چندین فیلم می دید و عصر دوباره به ارومیه برمی گشت.
ایشان آنقدر به سفر علاقه داشت که اکثر شهرهای ایران و کشورهای جهان را با دوستانش رفته و دیده است، یکبار در بچگی یک اتومبیل بی ام وی از آلمان خرید و از همانجا سوار شد و به تهران آمد.
در عین حال که شخصیت بسیار کاری و پرتلاشب بودند، وقت می کردند شما بچه ها را به گردش ببرند؟
ایشان بسیار ماری بود بخصوص پنجشنبه و جمعه ها کلی طلا به خانه می آوردند و مثل اینکه آنها را می شست زمان بنکداری در ماه دوبار برای کار ترکیه می رفتند، بنابراین در زمان کودکی ما، خیلی فرصت گرداندن ما در آن زمان را نداشت. بعدها که بزرگتر شدیم و ایشان از آن دوران پر کاری به ثبات جایگاه رسیدند خیلی اینطرف و آنطرف برای گردش می رفتیم.
پدر آدم زرگر باشد، چه حسی دارد؟ در طول این سالها با چه رفتاری از طرف هم مدرسه ای ها، هم محله ای ها و اطرافیان مواجه بودید؟ به شما بچه پولدار می گفتند؟
زمان مدرسه که همه ما را می شناختند، مدیر و کادر مدرسه که با نام دختر حاج حسن مرا می شناختند و انتظار داشتند که پدر کمک مادی به مدرسه کند و ایشان خیلی هم کمک می کرد، پدرم انسان خیری بود این را هیچگاه به ما نگفته بود و ما بعدها از شاگردانش شنیدیم.
برای مثال هزینه تحصیل بسیاری از دانشجویان را می داد؛ ایشان تنها کسی در بازار بود که به بسیاری از جوانان نوپا در بازار سرمایه دادند و کمکشان کردند که صاحب شغل شوند.
ادامه دارد....
در این باره بیشتر بخوانید:
نقش آفرینان هنر صنعت اصیل ایرانی/ سید رضا بی ریایی(بخش دوم)
نقش آفرینان هنر صنعت اصیل ایرانی/ سید رضا بی ریایی
انتهای پیام/